ای کوی تو ز رویت بازار گل فروشان
ما بلبلان مستیم از بهر گل خروشان
بازار حسن داری دکان درو ملاحت
و آن دو عقیق شیرین دروی شکر فروشان
خون جگر نظر کن سوداپزان خود را
با گوشت پارهٔ دل در دیگ سینه جوشان
خواهی که گرد کویت دیوانه سر نگردم
چون رو بمن نمودی دیگر ز من مپوشان
هر شب ز بار عشقت در گوشه های خلوت
گردون فغان برآرد از نالهٔ خموشان
با محنتی که دارند از آشنایی تو
بیگانگان شنودند آواز گفت و گوشان
از جام وصلت ای جان هرگز بود که ما را
مجلس به هم برآید ز افغان باده نوشان
چون سیف بر در تو بی کار مزد یابد
محروم نبود آن کو در کار بود کوشان
تا کی کند چو گاوان در ما زبان درازی
کوته نظر که دارد طبع درازگوشان